
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۲۵۰
۱
خوشا آن سر که سودای تو دارد
خوشا آندل که غوغای تو دارد
۲
ملک غیرت برد افلاک حسرت
جنونی را که شیدای تو دارد
۳
دلم در سر تمنای وصالت
سرم در دل تماشای تو دارد
۴
فرود آید به جز وصل تو هیهات
سر شوریده سودای تو دارد
۵
دلم کی باز ماند چون بپرواز
هوای قاف عنقای تو دارد
۶
چو ماهی میطپم بر ساحل هجر
که جانم عشق در پای تو دارد
۷
دل و جانرا کنم ماوای آن کو
دل و جان بهر ماوای تو دارد
۸
نهم در پای آن شوریده سر کو
سر شوریده در پای تو دارد
۹
فدایت چون کنم بپذیر جانا
چرا کاین سر تمنای تو دارد
۱۰
چگونه تن زند از گفتوگویت
چو در سر فیض هیهای تو دارد
تصاویر و صوت

نظرات