
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۲۵۱
۱
خورشید فلک روشنی از روی تو دارد
هر جاست گلی چاشنی از بوی تو دارد
۲
چشمی که رباید دل خلقی به نگاهی
آن دلبری از نرگس جادوی تو دارد
۳
هر جا که زند خیمه بر و بوم بسوزد
قربان شومت عشق تو هم خوی تو دارد
۴
حیرتکدهای گشت سراپای وجودم
هر ذره خدا چشم و دلی سوی تو دارد
۵
گه سوزی و گه داغ نهی گاه گدازی
هر عیش که دل راست ز پهلوی تو دارد
۶
هر عاشق بیچاره که در بند بلا نیست
آشفتگی از نکهت گیسوی تو دارد
۷
چون فیض نباشد ز هم اجزای وجودش؟
هر ذره جدا عزم سر کوی تو دارد
نظرات
کسرا