
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۲۷۵
۱
توانی گر درین ره ترک جان کرد
توانی عیش با جان جهان کرد
۲
اگر جان رفت جانان هست بر جای
بجانان زندگی خوشتر توان کرد
۳
چه باشد جان و صد جان در ره دوست
جهانی جان بقربان میتوان کرد
۴
اگر دل از جهان کندن توانی
توانی هرچه خواهی در جهان کرد
۵
گرش سر در نیاری میتوانی
به زیر پا فلک را نردبان کرد
۶
اگر دل از زمین کندن توانی
توانی رخنهٔ در آسمان کرد
۷
توانی خاک در چشم زمین ریخت
توانی حلقه در گوش زمان کرد
۸
بود نقش جهان را جمله قابل
دلت را هرچه خواهی میتوان کرد
۹
ترا چشم دو عالم میتوان دید
ترا گوش دو عالم میتوان کرد
۱۰
کسی کو بست دل در مهر جانان
مر او را میرسد این گفت و آن کرد
۱۱
سزد مر بیدلان را اینچنین گفت
سزد مر عاشقانرا آن چنان کرد
۱۲
دل از خود گر توان کندن درین راه
بسی دشوار فیض آسان توان کرد
تصاویر و صوت

نظرات