
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۲۷۶
۱
گر یار بما رخ ننماید چه توان کرد
ز آنروی نقاب ار نگشاید چه توان کرد
۲
پنهان ز نظرها اگر آید بتماشا
در دیده دل از ما بزداید چه توان کرد
۳
آن حسن و جمالی که نگنجد بعبارت
این دیده مرآنرا چو نشاید چه توان کرد
۴
در دیدهٔ عشاق چه خورشید عیانست
گر در نظر غیر نیاید چه توان کرد
۵
چون روی نماید دل و دین را برباید
یک لحظه ولیکن چه نیاید چه توان کرد
۶
آید بر این خسته دمی چون بعیادت
عمرم اگر آندم بسر آید چه توان کرد
۷
ای فیض گرت یار نخواهد چه توان گفت
ور خواهد و رخ میننماید چه توان کرد
نظرات