
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۲۸
۱
بنواز دل شکستهای را
رحمی بنمای خستهای را
۲
میکن چو گذر کنی نگاهی
برخاک رهت نشستهای را
۳
بیگانه مشو بخویش پیوند
از هر دو جهان گسستهای را
۴
سهلست کنی گر التفاتی
دل بر کرم تو بستهای را
۵
مگذار بدام نفس افتد
از چنگل دیو جستهای را
۶
با بار فتد بچنگ ابلیس
با خیل ملک نشستهای را
۷
مگذار شود بکام دشمن
دل در غم دست بستهای را
۸
مپسند دگر شود گرفتار
بهر تو زخویش رستهای را
۹
بی دانه و آب زار مگذار
مرغ پر و پا شکستهای را
۱۰
یا رب چه شود که دست گیری
از پای فتاده خستهای را
۱۱
فیض است وغم تو و دگر هیچ
وصلی از خود گسستهای را
۱۲
بسته است دل شکسته در تو
بپذیر شکسته بستهای را
نظرات