فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۲۸۰

۱

بکوی سرّ قدر گر گذر توانی کرد

به پیش تیر قضا جان سپر توانی کرد

۲

چنانکه هست اگر سرّ کار دریابی

ز دل شکایت بیجا بدر توانی کرد

۳

چو دانی آنچه بتو میرسد نوشته شده است

ز خار خار تاسف حذر توانی کرد

۴

خدای را بعدالت اگر شناختهٔ

بخویش نسبت اسباب شر توانی کرد

۵

اگر ز آینهٔ سر غبار بزدائی

بچشم سر برخ او نظر توانی کرد

۶

اگر نقاب بر افتد ز طلعت ازلی

بیک نگاه ابد را بسر توانی کرد

۷

بر آستانهٔ جانان اگر دهد بارت

سر و تن و دل و جان خاک در توانی کرد

۸

اگر ز عالم صورت ز صدق دل نکنی

بجان بعالم معنی سفر توانی کرد

۹

چگونه ثبت توان کرد فیض در اوراق

حدیث عشق چه سان مختصر توانی کرد

تصاویر و صوت

نظرات