فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۳۰۹

۱

نور ازل ظهور کرد رحمت خاص عام شد

حکم قضا نفاد یافت کار قدر تمام شد

۲

دانه گندمی فکند آدم پاک را بخاک

بهر شکار روح قدس مرکز خاک دام شد

۳

گشت فلک بامر حق بحر وجود کاینات

خلعت هر خلیفهٔ در خور خود تمام شد

۴

چون بمراتب وجود جای گرفت یک بیک

آنکه ز پس ظهور کرد مر همه را امام شد

۵

میکده را گشود ار ساقی باقی الست

عاشق رند باده کش معتکف مدام شد

۶

زمره طالبان حق بر سر مستی آمدند

وانکه ز باده ننگ داشت طالب جاه و نام شد

۷

وقت رجوع چون رسید بهر جزای قول و فعل

جان که ز تن رمیده بود باز بجسم رام شد

۸

یافت حیات تازه دوست مغز درآمدش بپوست

وز تن و جان دشمنان طالب انتقام شد

۹

جان چو بداد دل بکام کار دلش بماند خام

فیض چو کند دل ز جان کار دلش تمام شد

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
کاظم
۱۳۸۹/۰۴/۰۴ - ۱۳:۳۳:۴۴
به نظر میرسد در مصراع اول از بیت آخر، به جای «جان چو داد دل بکام...» میبایست «جان چو بداد دل بکام..» باشد.
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.