
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۳۱۳
۱
عشق از دل گذشت تا جان شد
جان هم از عشق تا که جانان شد
۲
کارم از کار عشق سامان یافت
دردم از درد عشق درمان شد
۳
ره بایمان خود نمیبردم
کفر زلف تو راه ایمان شد
۴
هرکه چشم تو دید مست افتاد
و آنکه روی تو دید حیران شد
۵
هر کجا بود خاطر جمعی
در غم زلف تو پریشان شد
۶
از وصال تو فیض بهره نیافت
عمر او جمله صرف هجران شد
۷
روز عمرش بغصه و غم رفت
شب او هم بآه و افغان شد
تصاویر و صوت

نظرات