فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۳۱۸

۱

چو مهر دوست بر دل تافت این ویرانه روشن شد

سراسر مشعلی شد دل تمام خانه روشن شد

۲

کنون روز من از دل دل از مهرش روشنی دارد

ز نور شبچراغ عشق این کاشانه روشن شد

۳

شبی پروانهٔ جانم بگرد شمع او گردید

ز عشق شمع آتش خو دل پروانه روشن شد

۴

بجامم ریخت ساقی در سحر گه تا شدم بیدار

شرابی کز صفای آن دل دیوانه روشن شد

۵

کشیدم جام گردید از فروغ می روانم صاف

صفا بیرون تراوید از رخم میخانه روشن شد

۶

گذشتم بر در بتخانه دلهای سیه دیدم

ز توحید آیتی خواندم بت و بتخانه روشن شد

۷

حدیث فیض دلهای سپهرا میکند روشن

دل زهاد را دیدم کزین افسانه روشن شد

تصاویر و صوت

نظرات