
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۳۲۰
۱
خویش را از دست دادم روی او بنموده شد
شد مرا نابوده بوده، بودهام نابوده شد
۲
هم تو راهی هم تو ره رو خویش را طی کن برس
آن رسد در حق که او از خویشتن آسوده شد
۳
کام عمر آن یافت کاندر راه طاعت صرف کرد
وقت او خوش کو تنش در راه حق فرسوده شد
۴
زاهد از انکار عشق افکند در کارم گره
دست عشقم بر سر آمد آن گره بگشوده شد
۵
دور چون با عاشقان افتاد خود بر پای خواست
زان عنایت مستی بر مستیم افزوده شد
۶
عشق را نازم کزو شد پاک هر آلودهٔ
گو سوی ما آهر آنکو از گنه آلوده شد
۷
عشق میسازد مصفا سینه را از زنک شرک
زنک شرک سینهام زین صیقلی بزدوده شد
۸
جان روشن آن بود کاینهٔ جانان بود
عمر معمور آنکه در راه خدا پیموده شد
۹
فیض را دیدم بسرعت میرود گفتم کجا؟
گفت نور حق ز واد ایمنم بنموده شد
۱۰
گفتوگوی این سخنها سالها در پرده بود
چو نشدند اغیار از آن گر بر ملا بشنوده شد
نظرات