
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۳۲۲
۱
بوی رحمان از یمن آمد دل و جان تازه شد
دل چه و جان چه جهان از بوی رحمان تازه شد
۲
آن شراب کهنه چون بر سر دوید از لطف آن
هم دماغ و هم دل و هم عقل و هم جان تازه شد
۳
نفخهٔ بگذشت زان بو بر زمین و آسمان
هم زمین و هم زمان هم چرخ گردان تازه شد
۴
زان نسیمی در چمن شد سرو از رفتار ماند
گل تجلی کرد و بانگ عندلیبان تازه شد
۵
نفخهٔ زان رفت تا عقبی قیامت زان طپید
عالمی از نو بنا شد جان بجانان تازه شد
۶
نفخهٔ زان در نعیمستان جنت اوفتاد
هم بهشت و هم حور و غلمان تازه شد
۷
چون نقاب زلف از روی چو مه یکسو فکند
ظلمت کفر از میان برخواست ایمان تازه شد
۸
فیض در طور حقیقت شعرهای تازه گفت
شاعرانرا هم ز نظمش طرز دیوان تازه شد
تصاویر و صوت

نظرات