فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۳۵۱

۱

هر که دارد درد عشقی یاد درمان کی کند

هیچ عاقل عیش خود را ماتمستان کی کند

۲

هر کسی در عشق تازد عشق او را سر شود

وانکه عشقش شد بسامان فکر سامان کی کند

۳

دل نمیخواهد مرا با عاقلان هم صحبتی

مؤمن آئین عشق آهنگ کفران کی کند

۴

هر ک ذوق بادهٔ عشق پریروئی چشد

آرزوی جوی و خم و حور و غلمان کی کند

۵

ناصح ارمنع از چنین روئی کند بیهوده است

هرکه دارد چشم با این، گوش با آن کی کند

۶

حرف خوبان ترک کن چون زاهدی بینی تو فیض

مرد زیرک نزد آنان ذکر اینان کی کند

تصاویر و صوت

نظرات