
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۳۵۹
۱
غمزهٔ چشم پرفنت سحر حلال میکند
بیسخن آن لب و دهان وصف جمال میکند
۲
بسکه ز معنی جمال یافته صورتت کمال
جلوهات از جمال خود سلب کمال میکند
۳
زینهمه حسن و دلبری بستن چشم چون توان
زاهد بی بصر عبث جنگ و جدال میکند
۴
کندن دل چه سان توان از رخ و زلف دلبران
صنع جمال آفرین عرض جمال میکند
۵
بیخبری ز حسن خود ورنه ز خویش میشدی
کار تو نیست، دیگری غنج و دلال میکند
۶
بر دل هر که بگذری روح رون کند گذر
بر دلت آنکه بگذرد یاد جبال میکند
۷
آن ستمی که میکنی هر نفسی بجان فیض
دشمن اگر کند بکس در مه و سال میکند
تصاویر و صوت

نظرات