فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۳۶۷

۱

آنان که ره عالم ارواح بپویند

مردانه ز آلایش تن دست بشویند

۲

بر فوق فلک رفته به جنات بر آیند

پویند گل از غیب و گل از خویش برویند

۳

این طایفه نورند و حیاتند و وجودند

با هر که نشستند چو جان در تن اویند

۴

و آنان که بود بسته تن پای خردشان

هرگز گلی از عالم ارواح نبویند

۵

زنگ تنشان ز آینه جان نزداید

دل را ز گل عالم اجسام نشویند

۶

این طایفه موتند و عدم ظلمت و جهلند

بر بی خردیشان سزد ارواح بمویند

۷

و آنان که نه اینند و نه آن مثل من و تو

در کش مکش این دو نه پشتند نه رویند

۸

چوگان قضا سوی زبرشان ببرد که

افتند گهی زیر سراسیمه چو گویند

۹

رفتن نتوانند و بمقصد نگرانند

نصف دلشان شاد که از راه بکویند

۱۰

عزمی که دو جا بستن کار زنانست

مردان خدا فیض چنین راه نپویند

تصاویر و صوت

نظرات