فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۳۷۰

۱

بی تو یکدم نمی‌توانم بود

خستهٔ غم نمی‌توانم بود

۲

ذرهٔ تا ز من بود باقی

با تو همدم نمی‌توانم بود

۳

بی‌لقایت نمی‌توانم زیست

با لقا هم نمی‌توانم بود

۴

نظری کن مرا ز من بستان

همدم غم نمی‌توانم بود

۵

بنگاهی بلند کن قدرم

بیش ازین کم نمی‌توانم بود

۶

تا بکی غم خورم که غم نخورم

در غم غم نمی‌توانم بود

۷

جام گیتی نمای عشقم ده

کمتر از جم نمی‌توانم بود

۸

عشق سورست و عقل ماتم من

زار ماتم نمی‌توانم بود

۹

فیض میگوید مزن دم سرد

واقف دم نمی‌توانم بود

تصاویر و صوت

نظرات