
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۳۷۳
۱
چون غم غم عشق تو بود زار توان بود
چون عز همه عزّ تو بود خوار توان بود
۲
بازار جهان را چو غمت نیست متاعی
هرچند فروشند خریدار توان بود
۳
گر عافیت اینست که این پنجه آن راست
شکرانه بیماری بیمار توان بود
۴
یکذره گر از مهر تو ناید بدل و جان
بر هر دو جهان قاسم انوار توان بود
۵
یکدم گر از آن زلف دو تا بوی توان برد
عمری دو جهان را همه عطار توان بود
۶
در میکده لطف تو بیخویش توان زیست
در مصطبهٔ قهر تو هشیار توان بود
۷
در حضرت قهر تو خطائی نتوان کرد
در مشهد عفو تو خطاکار توان بود
۸
گر باغ تماشای ترا در نگشاید
در حسرت آن در پس دیوار توان بود
۹
گر روی تو در خواب نمایند بعشاق
حاشا دمی از شوق تو بیدار توان بود
۱۰
چون ناصر مستان ز خود رسته تو باشی
منصور توان بودن و بردار توان بود
۱۱
ای فیض طلب کن که طلب چون طلب اوست
گر بیهده باشد که طلب کار توان بود
تصاویر و صوت

نظرات
رحیم غلامی
احمد حائریان