
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۳۷۶
۱
در سر شوریده سودا میرود
کز کجا آمد کجاها میرود
۲
وآنکه عاقل خوانیش در کارها
در خیالش سود و سودا میرود
۳
گه در آتش میرود گاهی در آب
خاک بر سر در هواها میرود
۴
هیچ در پیش و پس خود ننگرد
در بلاهایی محابا میرود
۵
خواجه باهوش آی و کار یار بین
حرف سوق و سود و سودا میرود
۶
خواجه بیهوشست و کارش در زیان
عمر رفت و خواجه رسوا میرود
۷
دی برفت امروز هم باقی نماند
جان به فردا میرسد یا میرود
۸
این نفس را پاس باید داشتن
کاین نفس از کیسهٔ ما میرود
۹
جان به جانان تازه میکردم به دم
ور نه جان بیجان ز دنیا میرود
۱۰
گوشها بسته است فیضا لب ببند
کاین سخنهای تو بیجا میرود
نظرات