
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۳۷۷
۱
چون سخن از دلبر ما میرود
شاهدان را رنگ سیما میرود
۲
چون حدیث یار بیپروا کنید
این دل شوریده از جا میرود
۳
در دل ما آ تماشا کن به بین
تا چه شور و تا چه غوغا میرود
۴
وین سر شوریده ما را نگر
دم بدم تا در چه سودا میرود
۵
دل هنوز از هیبت روز الست
میتپد هر لحظه از جا میرود
۶
چون بلی گفتیم در روز نخست
بر سر ما این بلاها میرود
۷
یکنظر آن لعل میگون دیدهام
خون هنوز از دیده ما میرود
۸
یار آمد گفتگو را بس کنیم
صحبتش از کیسه ما میرود
۹
نی غلط کی یار آید سوی ما
در سر دیوانه سودا میرود
۱۰
ز آتش هجران جانان هر سحر
دود آه فیض بالا میرود
نظرات
مطلق