
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۳۸۱
۱
اگر سوی شام ار بری میرود
اجل آدمی را ز پی میرود
۲
دلا سازره کن که معلوم نیست
کزین خاکدان روح کی میرود
۳
دی عمر آمد بهاران گذشت
بهاران گذشتند و دی میرود
۴
بهر جا دلت رفت آنجاست جان
سرا پای دل را ز پی میرود
۵
دل تو چه شخص و تنت سایه است
بهر جا رود شخص فی میرود
۶
دل اندر خدا بند و بگسل ز خلق
که آخر همه سوی وی میرود
۷
از آن روی دل در خدا کرد فیض
که لاشیء دنبال شیء میرود
نظرات