فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۳۹۹

۱

بی‌دل و جان بسر شود بی‌تو بسر نمی‌شود

بی دو جهان بسر شود بی‌تو بسر نمی‌شود

۲

بی‌سر و پا بسر شود بی‌تن و جان بسر شود

بی من و ما بسر شود بی‌تو بسر نمی‌شود

۳

درد مرا دوا توئی رنج مرا شفا توئی

تشنه‌ام و سقا توئی بی‌تو بسر نمی‌شود

۴

در دل و جان من توئی گنج نهان من توئی

جان و جهان من توئی بی‌تو بسر نمی‌شود

۵

یار من و تبار من مونس غمگسار من

حاصل کار و بار من بی‌تو بسر نمی‌شود

۶

جان بغمت کنم گرو تن شود ار فنا بشو

هر چه به جز تو گو برو بی‌تو بسر نمی‌شود

۷

غیر تو گو برو بیاد غیر تو گو برو زیاد

بی‌تو مرا دمی مباد بی‌تو بسر نمی‌شود

۸

کوثر و حور گو مباش قصر بلور گو مباش

حلهٔ نور گو مباش بی‌تو بسر نمی‌شود

۹

کوثر و حور من توئی قصر بلور من توئی

حلّه نور من توئی بی‌تو بسر نمی‌شود

۱۰

شربت و ‌آب گو مباش نقل و نبات گو مباش

راحت و خواب گو مباش بی‌تو بسر نمی‌شود

۱۱

آب حیات من توئی فوز و نجات من توئی

صوم و صلوهٔ من توئی بی‌تو بسر نمی‌شود

۱۲

عمر من و حیات من بود من و ثبات من

قند من و نبات من بی‌تو بسر نمی‌شود

۱۳

هول ندای کن کند نخل مرا ز بیخ و بن

هجر مرا تو وصل کن بی‌تو بسر نمی‌شود

۱۴

گر ز تو رو کنم بغیر ور بتو رو کنم ز غیر

جانب تست هر دو سیر بی‌تو بسر نمی‌شود

۱۵

گر ز برت جدا شوم یا ز غمت رها شوم

خود تو بگو کجا روم بی‌تو بسر نمی‌شود

۱۶

فیض ز حرف بس کند پنبه درین جرس کند

ذکر تو بی نفس کند بی‌تو بسر نمی‌شود

تصاویر و صوت

کلیات اشعار مولانا فیض کاشانی با تصحیح و مقابلهٔ محمد پیمان - فیض کاشانی - تصویر ۱۷۱

نظرات