
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۴
۱
هر دمم نیشی ز خویشی میرسد با آشنا
عمر شد در آشنائیها و خویشی ها هبا
۲
کینه ها در سینه ها دارند خویشان ازحسد
آشنایان در پی گنجینه های عمرها
۳
هیچ آزاری ندیدم هرگز از بیگانه ای
هر غمی کامد بدل از خویش بود و آشنا
۴
بحر دل را تیره گرداند چو خویشی بگذرد
میزند بر دل لگد چون آشنا کرد آشنا
۵
خویش میخواهد نباشد خویش بر روی زمین
تا بریزد روزی آن بر سر این از سما
۶
چون سلامی می کند سنگیست بر دل میخورد
بی سلام ار بگذرد بر جان خلد زان خارها
۷
راحتی مر آشنا را زآشنائی کم رسد
نیست راضی آشنائی از سلوک آشنا
۸
شکوه کم کن فیض از یاران ودر خودکن نظر
تا چگونه میکنی در بحر دلها آشنا
۹
گر زمن پرسی زخویش و آشنا بیگانه شو
با خدای خویش میباش آشنا و آشنا
نظرات
mareshtani
پاسخ: پیشنهاد شما، وزن شعر را بر هم میزند، باید همین «خویشیها» درست باشد.
mareshtani
پاسخ: با تشکر، «از» با «ار» جایگزین شد.
مهدی پژوهنده
پوریا غفوریان
محمد