
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۴۰
۱
آسمان را یکسر پرشور میدانیم ما
وز شراب لم یزل محمور میدانیم ما
۲
نورحق تابیده بر اکناف عالم سربسر
نور انجم پرتوی زان نور میدانیم ما
۳
جابجا در هر فلک بنشسته خیلی از ملک
این عبادتخانه را معمور میدانیم ما
۴
هر کرا دانش بود مقصود بر حس و خیال
چشم او گر چار گردد کور میدانیم ما
۵
نزدنزدیکان حق حیّند و ناطق نه فلک
هر کرا این علم نبود دور میدانیم ما
۶
عالم خلقست این عالم که پیدا بینیش
عالم امر از نظر مستور میدانیم ما
۷
چشم فهم نکته زاهل علم بتوان داشتن
جاهل دل مرده را معذور میدانیم ما
۸
قدر هر ظرفی بقدر آن بود کاندر ویست
دل خراب عشق را معمور میدانیم ما
۹
فیض را در هر خیالی ناصری از حق بود
در همه کارش از آن منصور میدانیم ما
نظرات