فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۴۰۵

۱

علی الصباح نوید هو الغفور رسید

شراب در تن مخمور جان تازه دمید

۲

شراب مست درآمد که اینک آوردم

نوید مغفرت از حضرت غنی حمید

۳

نذیر خوف برون رفت از دل مخمور

بشیر باده در آمد زخم بسر دوید

۴

بعضو عضو زسر تا به پا بشارت داد

بجز و جزو تن و جان و دل رسید نوید

۵

نوای ابشر مطرب نواخت کاینک عود

صلای اشرب ساقی بداد کاینک عید

۶

کسی که منع من از باده کرد جامم داد

کسی که منکر مستیم بود مستم دید

۷

بچشم خویش کنون دید و منع نتوانست

شراب خوردن ما را که محتسب نشنید

۸

دلی که بودش از راه اتقواالله بیم

در آمد از در لاتقنطوا درو امید

۹

زبیم روز جزا گر تهی شدش قالب

زساغر پرامید زنده شد جاوید

۱۰

خرد که بود به زندان دیو و دد در بند

کنون بمقصد صدق ملیک آرامید

۱۱

روان که بود درین کهنه دیر افتاده

کفش بهمت ساقی بساق عرش رسید

۱۲

تنی که بود ززقوم دیو دردی کش

زدست حور و ملایک شراب ناب کشید

۱۳

سری که بود لگدکوب چرخ مردم خوار

ببال عشق و طرب تا ببام عشق پرید

۱۴

کجا فراق و کجا آنکه از دم رحمان

زجانب یمنش نفخهٔ وصال وزید

۱۵

ازینمقوله مزن دم دگر زبان در کش

که فیض را سخن بیخودی دراز کشید

تصاویر و صوت

نظرات