فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۴۱۴

۱

زهد و تقوی ز من نمی‌آید

میکنم آنچه عشق فرماید

۲

کرده‌ام خویش را بدو تسلیم

میکند با من آنچه می‌باید

۳

بکف عشق داده‌ام خود را

کشدم خواه و خواه بخشاید

۴

دم بدم صور عشق در دل من

عقدهٔ را به نفخه بگشاید

۵

هر نفس از جهان جان دل را

شاهدی تازه روی بنماید

۶

هر صباحی بتازگی شوری

شب آبست عاشقان زاید

۷

جان فزون میشود ز شورش عشق

تن اگر چه ز غصه فرساید

۸

عشق تن گیرد و روان بخشد

عشق کل کاهد و دل افزاید

۹

فیض هر دو ز غیب معنی بکر

آورد نظم تازه ار آید

تصاویر و صوت

نظرات