فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۴۱۶

۱

عاشقی را جگری می‌باید

احتمال خطری می‌باید

۲

نتوان رفت در این ره با پای

عشق را بال و پری می‌باید

۳

گریهٔ نیم شبی در کار است

دود آه سحری می‌باید

۴

دیده را آب ده از آتش دل

عشق را چشم تری می‌باید

۵

نبری پی سوی بی‌نام و نشان

خبری یا اثری می‌باید

۶

از تو تا اوست رهی بس خونخوار

راه رو را جگری می‌باید

۷

تو نهٔ مرد چنین دریائی

رند شوریده سری می‌باید

۸

بر تنت بار ریاضت کم نه

روح را لاشه خری می‌باید

۹

دست در دامن آگاهی زن

سوی او راهبری می‌باید

۱۰

نتوانی تو بخود پی بردن

مرد صاحب نظری می‌باید

۱۱

چشم و گوش تو بشرک آلوده است

چشم و گوش دگری می‌باید

۱۲

هست هر قافله را سالاری

هر کجا پاست سری می‌باید

۱۳

ناز پرورد کجا عشق کجا

عشق را شور و شری می‌باید

۱۴

چون مگس چند زند بر سر دست

فیض را لب شکری می‌باید

۱۵

عاقبت نخل امید ما را

از وصال تو بری می‌باید

تصاویر و صوت

نظرات