فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۴۳۳

۱

از نکاه نیم مستت العیاذ

وز بلای زلف شستت العیاذ

۲

بر صف دلها زد و تاراج کرد

فتنهای چشم مستت العیاذ

۳

دل ز من بردی و قصد جان کنی

کی برم من جان ز دستت العیاذ

۴

زلف بگشا موبمو وارس به بین

هیچ دل از دام رستت العیاذ

۵

از میانت نیست چیزی در میان

وز دهان نیست هستت العیاذ

۶

از سرا پا هرچه داری الحذر

پای تا سر هر چه هستت العیاذ

۷

فیض از تو هم پناه آرد بتو

گرنه پروای منست العیاذ

تصاویر و صوت

نظرات