فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۴۳۴

۱

از بلای چشم مستت العیاذ

العیاذ از هر چه هستت العیاذ

۲

تن ز گل نازکتر و دل همچو سنگ

چون توان رستن ز دستت العیاذ

۳

یک نظر کردم برویت شدنشان

از نگاهی روی حسنت العیاذ

۴

شب همه شب نالم از دست غمت

هیچ پروای منستت العیاذ

۵

نالهٔ من ز آسمانها در گذشت

هیچ میگوئی چه استت العیاذ

۶

تا بشادی در برویم بستهٔ

از گشادت همچو بستت العیاذ

۷

فیض صد توبه گر از عشقت رهد

باز می‌افتد بشستت العیاذ

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
محمد
۱۳۹۴/۰۹/۱۱ - ۰۱:۰۰:۵۹
منستت که در بیت 4 در مصراع دوم نوشته اید به چه معنااست . در لغت نامه هم نبود . فکر من کنم اشتباه نوشته اید .