فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۴۴۵

۱

فروغ نور جمال تو در دل بیدار

ز دود ز آینه کون ظلمت اغیار

۲

بسوخت غیر سراسر در آتش غیرت

منادی لمن الملک واحد قهار

۳

چو سیل قهر جلال احد هجوم آرد

چه چاره جز که بجولان او رود اغیار

۴

بساحت جبروتش کجا رسد اوهام

چو عقل را ملکوتش ببسته راه گذار

۵

شروق نور ازل شد چو در دلی تابان

ز اهل دل برباید بصیرت و ابصار

۶

چه‌سان توان بجمالی نظر توان افکند

که صف کشیده پی دور باش او انوار

۷

کند طلوع چه خورشید ما حی الاعیان

چه جای نور سنا برق بذهب الابصار

۸

چه دست باز شود عز فرد بی‌پایان

کجا بماند از اغیار در جهان آثار

۹

ثنای او مشنو فیض خرز گفتهٔ او

که نیست درد و جهان غیر ذات او دیار

تصاویر و صوت

نظرات