
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۴۴۸
۱
شب همه شب زاری بر در پروردگار
روز چو شد یاری خسته دلان فکار
۲
داد گدائی بده بر در الله دوست
داد گدایان بده از مدد کردگار
۳
غم ز دل خستگان تا بتوانی ببر
بر در حق نالهها تا بتوانی بیار
۴
یاد قیامت بروز تا بتوانی بکن
اشک ندامت بشب تا بتوانی ببار
۵
کیسهٔ پر زر بهروز در ره مسکین بریز
کاسهٔ چوبین فقر بر در حق شب بدار
۶
شب همه شب جان بده در طلب مغفرت
روز چو شد نان بده از طلب کسب و کار
۷
کن سبک از ناله شب دوش ز بار گناه
روز ز بهر کسان دوش بنه زیر بار
۸
دوش نگردد سبک از غم یک معصیت
تا نکشی از خسان جور گرانی هزار
۹
باش چو در محفلی دل بخدا رو بخلق
چونکه بخلوت رَوی رویِ دلت سوی یار
۱۰
آنچه نمودم بتو راه صوابست فیض
گر روی اینره رسی زود بپروردگار
نظرات