فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۴۵۴

۱

دلم تابان مهر اوست یا رب باد تابان تر

بصر حیران حسن اوست یا رب باد حیران‌تر

۲

فروزان از جمال دوست شد چشم خدا بینم

خدایا دم بدم سازش بلطف خود فروزان‌تر

۳

مرا گیرد ز من هر دم دگر با خویشتن آرد

شود هر لحظه بهر صید من آن غمزه فتان‌تر

۴

نمیدانم چه افسون می‌دمد در من که هر ساعت

شود شوق من افزون‌تر شود در دم فراوان‌تر

۵

شدم چون جمع در کاری کند رد دم پریشانم

پس افزاید پریشانیم تا گردم پریشان‌تر

۶

چه او خواهد پریشانیم بیزارم ز جمعیت

چو او سوزد دلم را خواست یا رب باد سوزان‌تر

۷

چه او خواهد پریشانیم فزون بادم پریشانی

شود رو چون پریشان‌تر شود کارم بسامان‌تر

۸

نگنجد درد تو در دل که این ننگ و آن فراوانست

فراوان میدهی چون درد کن دلرا فراوان‌تر

۹

چو دردت بر دلم ریزد ز جانم ناله برخیزد

فزون کن درد دل تا جان شود زین درد نالان‌تر

۱۰

مهل یکدم دو چشمم را که تا از گریه باز آیند

ز بحر خشیت آبی ده که تا باشند گریان‌تر

۱۱

پیشمان کن مرا یا رب از آن کاری که من کردم

ز کار خود پشیمان دار و از خویشم پشیمان‌تر

۱۲

دلم گر معصیت خواهد توانی آنکه بازاریش

چه خواهد طاعت او را میتوانی کرد خواهان‌تر

۱۳

نمیدانم چرا با من کسی الفت نمیگیرد

نه می‌بینم بسوی خود ز وحشت هیچ آسان‌تر

۱۴

خدایا از بدم بگذر که از هر بد پشیمانم

ز من کس نیست مجرم‌تر ز من هم کس پشیمان‌تر

۱۵

خدا آسان کند بر فیض کاری را که دشوار است

چو کاری باشد آسان سازدش از لطف آسان‌تر

تصاویر و صوت

نظرات