فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۴۶۲

۱

دامن از دوستان کشیدی باز

مهر از عاشقان بریدی باز

۲

زانکه پیوند با تو محکم کرد

بی سبب مهر بگسلیدی باز

۳

می ندانم دگر چه بد کردم

می نگوئی ز تن چه دیدی باز

۴

خسته کردی دلم بجور و جفا

وز سر رحم ننگر یدی باز

۵

در حق دوستان مخلص خود

سخن دشمنان شنیدی باز

۶

می نهم از غم تو سر در کوه

جامهٔ صبر من دریدی باز

۷

گفته بودی وفا کنم با فیض

گفتی و مصلحت ندیدی باز

تصاویر و صوت

نظرات