
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۴۶۳
۱
بیاد عشق ما میسوز و میساز
بدرد بیوفا میسوز و میساز
۲
سفر دیگر مکن زینجا بجائی
در اقلیم بلا میسوز و میساز
۳
چو پروانه بدل نوریت گرهست
بگرد شمع ما میسوز و می ساز
۴
چو بلبل گر هوای باغ داری
درین گل زار ما میسوز و می ساز
۵
دلت از جور ما گر تیره گردد
به امید صفا میسوز و می ساز
۶
بحلوای وصالت گر امید است
درین دیک جفا میسوز و می ساز
۷
گهی در آتش ما شعله میزن
بخوی تند ما میسوز و می ساز
۸
گهی در فرقت ما صبر میکن
به امید لقا میسوز و می ساز
۹
که از وصل خودش ما کام میجوی
درین نور و ضیا میسوز و می ساز
۱۰
سر زلفم اگر در شستت آید
در آن دام بلا میسوز و می ساز
۱۱
وفا از ما مجو ما را وفا نیست
درین جور و جفا میسوز و می ساز
۱۲
کسان عشق بتان ورزندای فیض
تو در عشق خدا میسوز و میساز
نظرات