
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۴۶۸
۱
یک غمزهٔ جان ستان مرا بس
از وصل تو کام جان مرا بس
۲
تا هستی آن شود یقینم
دشنامی از آن دهان مرا بس
۳
از عشرت و عیش و کام دنیا
درد دل و سوز جان مرا بس
۴
آب گرمی و نان سردی
از نعمت این جهان مرا بس
۵
دل می ندهم به دلستانان
آن دلبر دلبران مرا بس
۶
کی عشوه شاهدان نیوشم
آن شاهد شاهدان مرا بس
۷
دل کی بندم به فانیان فیض
آن ساقی باقیان مرا بس
تصاویر و صوت

نظرات