فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۴۸۵

۱

سحر رسید ز غیبم بکوش هوش سروش

که خیز و از لب ما بادهٔ طهور بنوش

۲

از آن سروش شدم مست و بیخود افتادم

شراب تا چه کند چون سروش برد از هوش

۳

گذاشتم تن و با پای جان روانه شدم

روان روان شد و تن تن زد از سماع سروش

۴

بقدسیان چو رسیدم مرا گرفت از من

صلای ساقی ارواح و بانگ نوشانوش

۵

ندا رسید دگر بار کای قتیل فراق

بیا و از لب ما شربت حیات بنوش

۶

ز پای تا سر من مو بمو دهانی شد

چشید ذوق حیاتی از آن خجسته سروش

۷

مرا گرفت ز من خود بجای من بنشست

فؤاد من شد و چشم من و مرا شد گوش

۸

نهاد بر سر من زان حیات سرپوشی

که مرگ دست ندارد بزیر آن سرپوش

۹

حیاهٔ غیب رسید و سر مماهٔ رسید

چنان برید که ننشست دیک فیض از جوش

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
مسعود آزاد
۱۳۹۹/۱۱/۰۵ - ۱۸:۳۵:۱۸
در مصرع اول بیت یکم، به جای واژه «بکوش» باید «به گوش» جایگزین شود. در این صورت است که بیت دارای معنی می‌شود. در این مصرع واژه «هوش» به معنای «جان» یا «روان» است و واژه «سروش» به معنای «بانگ یا ندای آسمانی» است که به عارف یا سالک می‌رسد. سروش یا به عبارتی «صدای درون» با گوش فیزیکی قابل شنیدن نیست بلکه در حالت مراقبه و رسیدن به مرحله «فنا» از درون یا به گفته عرفا با «گوش جان» قابل شنیدن است. با این تغییر، معنی بیت به این صورت خواهد شد: سحر از غیب به گوش جان من سروش بانگ در داد [و گفت] که برخیز و از سرچشمه ما می پاک [واقعی و عرفانی] بنوش. درود بر شما.