
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۴۸۶
۱
آمد خیالش دوشم در آغوش
بگرفت تنگم رفتم من از هوش
۲
هشیار گشتم دیدم جمالی
کز دیدنش عقل گشت مدهوش
۳
گفتم میم ده تا مست گردم
گفتا که پیش آیی از لبم نوش
۴
چون پیش رفتم تا گیرمش لب
لب ناگرفته رفت از سرم هوش
۵
زان پس دگر من خود را ندیدم
تا آنکه گشتم از خود فراموش
۶
گوئی که من خود هرگز نبودم
او بوده تنها من بوده روپوش
۷
بودم نقابی یا خود سرابی
او بوده هم دوش خود را در آغوش
۸
نی مست بودم نی هست بودم
بودم خیالی در خواب خرگوش
۹
این قصه را فیض جائی نگوئی
میدار در دل میباش خاموش
نظرات
میثم آیتی (شاعر)
ددد