
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۴۹۲
۱
عبرت بگیر ای دل ازین دهر پر غصص
ز احوال انبیا و سلاطین شنو قصص
۲
بنگر چها ز قوم کشیدند انبیا
بس جرعهای خون که کشیدند از غصص
۳
حق کرد بر خواص مو کل بلای خویش
قسمت زیاده داده کسی را که بود اخص
۴
شاهان نگر که با دل پر حسرت از جهان
رفتند سوی گور ز قصر مشید جص
۵
دانا در اینجهان ننهد دل تنش در و
چون جان اوست در تن چون مرغ در قفص
۶
بر راستی کار جهان این دلیل بس
کو کرد بر جفاش بکردار خویش نص
۷
فریاد میکند که من اینم مخور فریب
از بهر خود مجوی در آمیزشم رخص
۸
پنهان نمیکند بدی خود چو اهل غدر
پیدا و روشن است بدیهاش چون برص
۹
ای فیض قسمتیست معدّل نعیم و غم
بر اهل نشأتین مساوی بود حصص
نظرات