فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۵۰۸

۱

هر آنکه سوی تو آمد شد از فنا محفوظ

بزیر سایهٔ لطفت شد از بلا محفوظ

۲

ز خوف و حزن پناهیست کعبهٔ وصلت

درین پناه بود جان زهر عنا محفوظ

۳

اشاره‌ایست ز ابرو و چشم و تیر و کمان

که تا بما نگریزی نهٔ زما محفوظ

۴

فرو گذاشت ز رخ آن دو عروهٔ وثقی

که هر که چنگ بما زد شد از بلا محفوظ

۵

بزیر سبزهٔ خطّش نهفته لب میگفت

که آب چشمهٔ خضر است نزد ما محفوظ

۶

تو تا بخود نگری مرگ با تو دارد کار

ز خود برآی که تا باشی از فنا محفوظ

۷

تو چند باشی حافظ رسوم مردم را

بیا بدرگه ما تا شوی بما محفوظ

۸

بسوی مأمن عشق خدا گریز ای فیض

که تا زخویش رهی گردی از فنا محفوظ

۹

کسی که غور کند نکتهای شعر مرا

شود ز جهل و ضلال ایمن از خدا محفوظ

تصاویر و صوت

نظرات