فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۵۱۸

۱

ز عشق تو نرهیدم که گفت رست دروغ

چرا کنند چنین تهمتی بدست دروغ

۲

که گفت دل بسر زلف دیگری بستم

خداش در نگشاید چنانکه بست دروغ

۳

که گفت با دیگری بود مست و می در دست

کجا و کی؟ دیگری که؟ چه می؟ چه مست؟ دروغ

۴

دروغ کس مشنو با تو من بگویم راست

نه راستست که بر عاشق تو بست دروغ

۵

بمهر غیر نیالوده‌ام دل و جان را

هر آنچه در حق من گفته‌اند هست دروغ

۶

ز فیض پرس اگر حرف راست می‌پرسی

که هرگزش بزبان در نبوده است دروغ

۷

ز راستان سخن راست پرس و راست شنو

مگو و مشنو و باور مکن بد است دروغ

تصاویر و صوت

نظرات