
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۵۲۲
۱
بهرزه شیفته شد دل بهر خیال دریغ
نبرد ره بتماشای آن جمال دریغ
۲
بسوی عشق حقیقی نیافتیم رهی
فدای دوست نکردیم عمر و مال دریغ
۳
ببوم سینه نکشتیم تخم مهر و وفا
نخورد هیچ دل ما غم مآل دریغ
۴
خیال وصل بسی پخت این دل پر شور
بدست هیچ نیامد از آن خیال دریغ
۵
تمام عمر بعشق مجاز فانی رفت
بماند جان ز حقیقت در انفعال دریغ
۶
نخورد جان غم جانان درینجهان روزی
گذشت در غم بیهوده ماه و سال دریغ
۷
گذشت عمر بمهر بتان سنگین دل
بعشق حق ننمودیم اشتغال دریغ
۸
نشست زنگ حوادث بر آینهٔ دل ما
نتافت پرتو آن حسن بیزوال دریغ
۹
ز عشق نیست به جز نام فیض را افسوس
ز دوست نیست بدستش به جز خیال دریغ
نظرات