
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۵۲۳
۱
ز عشق جوی کرامت ز عشق جوی شرف
بغیر عشق نباشد رهی بهیچ طرف
۲
بغیر عشق مکن هیچ کار اگر بکنی
غرامتست و ندامت تحسر است واسف
۳
بعشق کوش که فخر است عشق مردانرا
مفاخران نرسد شان بغیر عشق صلف
۴
بکوش تا که کند عشق رخنه در دل تو
ز سینه ساز برای خدنگ عشق هدف
۵
بغیر عشق منه دل که زود برگیری
بغیر عشق مکن نقد عمر خویش تلف
۶
بهر طرف بمپوی و عنان بعشق سپار
برد ترا بهمان ره که رفت شاه نجف
۷
ز من شنو سخن راست یار در دل ماست
بعشق کوش و برون آور این گهر ز صدف
۸
اگر تو غوص کنی در بحار گفته فیض
سفینه پر کنی از دُر که آوریش بکف
نظرات