فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۵۴۰

۱

بوی گلزار هوست قصه عشق

میبرد سوی دوست قصهٔ عشق

۲

میکشد رفته رفته جان از تن

مغز گیرد ز پوست قصهٔ عشق

۳

ای که صد چاک در دلست ترا

چاک دلرا رفوست قصهٔ عشق

۴

هست در ذکر حق نهان مستی

می حق را کدوست قصهٔ عشق

۵

هر که دارد ز حق بدل شوقی

بردش سوی دوست قصهٔ عشق

۶

دم بدم رو بسوی حق دارد

هر کرا گفت گوست قصهٔ عشق

۷

هر سر موی من کند شکری

که مرا موبموست قصهٔ عشق

۸

روبروی خدا بود عاشق

که جهان پشت و روست قصهٔ عشق

۹

یکنفس ذکر حق ز دست مده

دوست دارد چو دوست قصهٔ عشق

۱۰

گلستان حق و بوی گل ذکرش

حق محیط است وجوست قصهٔ عشق

۱۱

خام افسرده بهرهٔ نبرد

پختگانرا نکوست قصهٔ عشق

۱۲

ذکر حق فیض بوی حق دارد

گل گلزار اوست قصهٔعشق

تصاویر و صوت

نظرات