
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۵۵۸
۱
دلم بحر و عشق تو در وی نهنگ
نهنگی که جا کرده بر بحر تنگ
۲
هزاران هزار ار غم آید بدل
کند جمله را لقمهٔ عشق شنگ
۳
غمم بر سر غم نه و شاد باش
دل عاشق از غم نیاید به تنگ
۴
غمی کز تو آید بشادی خورم
که تلخ از تو شیرین و صلحست جنگ
۵
بقربان کفر سر زلف تو
همه چین و ماچین خطا و فرنگ
۶
سوی بوستان گر خرامی بناز
بر ایمان بود کفر را عار و ننگ
۷
ترا فیض چون عشق شد دستگیر
درین راه پایت نیاید به سنگ
تصاویر و صوت

نظرات