
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۵۵۹
۱
عاشق و معشوق را راهی بود از دل بدل
امشبم این نکته روشن گشت از آنشمع چگل
۲
شور عشقی در سرم هر لحظه افزون میکند
لطف شیرینی که هر دم میرسد از راه دل
۳
صحبتی داریم با هم بیغباری از رقیب
عشرتی داریم خوش بیزحمتی از آب و گل
۴
قاصد و پیغام هر دم میرسد از جان بجان
میبرد هر لحظه پیکی نامهٔ از دل بدل
۵
گاه لطف و گاه قهر و گاه ناز و گه نیاز
گه کنارو گه کناوه گاه عزو و گاه دل
۶
میرسد از پیچ زلفی تا بشی هر دم بجان
میفتد از مهر روئی پرتوی هر دم بدل
۷
نی غم مهجوری و دوری نه منع ناصحی
دل بر دلدار دایم جان بجانان متصل
۸
منبع هر لطف و زیبائی و خوبی اوست فیض
از دو عالم شو بآن معشوق یکتا مشتغل
۹
بر سر هر دو جهان نه جان و در راهش فکن
و ز جمیع ماسوی یکبارگی بردار دل
تصاویر و صوت

نظرات