
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۵۷۲
۱
بخوشی بگذریم از هر کام
بر سر خود نهیم اول گام
۲
رای باش برای آن حق رای
کام باشد بکام آن خود کام
۳
چونکه رستی ز خود رسی در خود
کام یابی چو بگذری از کام
۴
نشوی هست تا نگردی نیست
نشوی مست تا تو بینی جام
۵
در فکن خویش را در آتش عشق
تا نسوزی تمام خامی خام
۶
بیخ غم را نمیکند جز عشق
ظلمت شام کی برد جز نام
۷
بند عشقت گشاید از هر بند
دام عشقت رهاند از هر دام
۸
عشق سازد ز سرّ کار آگه
عشق آرد ترا ز حق پیغام
۹
مرغ معنی شکار کی شودت
تا نگردی تمام چشم چه دام
۱۰
چون زنان تا برنک و بو گروی
ننهی در حریم مردان گام
۱۱
بچشی جرعهٔ ز بادهٔ عشق
تا نگردی چو جام خون آشام
۱۲
خویشتن را بحق سپار ای فیض
جز بحق دل نگیردت آرام
تصاویر و صوت

نظرات