
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۵۸۶
۱
در عهد تو ای توبه شکن عهد شکستم
احرام طواف حرم کوی تو بستم
۲
آتش زدم آن خرقه پشمینه سالوس
بر سنگ زدم شیشه تقوی و شکستم
۳
رندی و نظر بازی و شیدایی و مستی
چندین هنر استاد غمت داد بدستم
۴
از مسجدو محراب شدم سوی خرابات
تسبیح بیفکندم و زنار به بستم
۵
بفروختم آن زهد ریا را بمی لعل
اکنون بدر میکده ها باده بدستم
۶
بودم به صلاح و ورع و زهد گرفتار
صد شکر که عشق آمد و زین جمله برستم
۷
چون فیض بریدم ز همه خلق به یکبار
بر خواستم از خود به ره دوست نشستم
نظرات