
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۵۹۰
۱
نبود این تنگنا جای خوشی در غم فرو رفتم
ندیدم جای عیش خویش در ماتم فرو رفتم
۲
فتاد اندر سرم سودای عیش جاودانی خوش
که در غم بود پنهان زان بغم خرم فرو رفتم
۳
وجودم مانع غواصی دریای وحدت بود
غبار خود ز خود افشاندم اندریم فرو رفتم
۴
برون عالم فانی بدیدم عالمی باقی
از این عالم برون جستم در آن عالم فرو رفتم
۵
سفر کردم در ارکان نبات و جانور چندی
که تا آدم شدم آنگاه در آدم فرو رفتم
۶
درین گلزار چون نشنیدم از مهر و وفا بوئی
ز دل خار تعلق یک بیک کندم فرو رفتم
۷
حیات خویش را چون برق خاطف کم بنا دیدم
ظهوری کردم اندر عالم و در دم فرو رفتم
۸
فراز آسمانها رفتم و سیر ملک کردم
ولی آخر بخاک تیره با صد غم فرو رفتم
۹
شدم حیران اطوار وجود خویشتن چون فیض
ندانستم که چون پیدا شدم چون هم فرو رفتم
نظرات