فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۵۹۱

۱

بیاد منزل سلمی بر اطلال و دمن گردم

ببوی آن گل رعنا بر اطراف چمن گردم

۲

به پیش من برفت او با دل صد جای ریش من

ز حسرت در فراقش چون غریبان در وطن گردم

۳

نیابم زو اثر هر چند کوه و دشت پیمایم

نگوید زو خبر هرچند گرد مرد و زن گردم

۴

نه پیکی می‌رسد ز آن کو نه بادی می‌وزد زانسو

بهر سو هر دم آرم رو بگرد خویشتن گردم

۵

چو می‌نگذاردم غیرت که نامش بر زبان آرم

چسان در جستجوی او میان انجمن گردم

۶

خیالش چون ببر گیرم ز سر تا پای گردم او

ز خود بیرون روم از خویشتن، بی‌خویشتن گردم

۷

قدش را چون به‌یاد آرم تو گوئی سرو شمشادم

رخش چون در خیال آرم شوم گل نسترن گردم

۸

حدیث زلف و گیسویش کنم در انجمن چون من

جهانی را بدام آرم کمند مرد و زن گردم

۹

چو خالش در نظر آرم سراسر نافه مشکم

مزاج آهوان گیرم بصحرای ختن گردم

۱۰

چو چشمش در نظر آرم گهی بیمار و گه مستم

در آن مستی شوم صیاد صید خویشتن گردم

۱۱

لبش چون در ضمیر آرم یکی ساغر شوم پر می

ز دندانش چو یاد آرم همه درّ عدن گردم

۱۲

بفکر آن دهان چون اوفتم اثباتم و نفیم

محالی را کنم جا بر محل صید سخن گردم

۱۳

حدیث آن میان چون در میان آید شوم موئی

ندانم نیستم هستم میان شک و ظن گردم

۱۴

چو دور از کار می‌بویم بهرجا فیض بیهوده

بیا بهر سراغ دوست گرد خویش گردم

تصاویر و صوت

نظرات