
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۵۹۷
۱
دل و جان منزل جانانه کردم
می توحید در پیمانه کردم
۲
از این افسانها طرفی نبستم
بمستی ترک هر افسانه کردم
۳
ز عقل و عاقلان یکسر بریدم
علاج این دل دیوانه کردم
۴
شدم در ژنده پنهان از نظرها
چو گنجی جای در ویرانه کردم
۵
شود تا آشنا آن دوست با من
ز هر کس خویش را بیگانه کردم
۶
بهر جانب که دیدم مست نازی
نگاهی سوی او مستانه کردم
۷
بهر جا حسن او افروخت شمعی
بگردش خویش را پروانه کردم
۸
دلم شد فانی اندر عشق باقی
بآخر قطره را دردانه کردم
۹
بهر جزو دلم جای بتی بود
بمستی ترک این بتخانه کردم
۱۰
بیک پیمانه دادم هر دو عالم
چو فیض این کار را مردانه کردم
نظرات