فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۶۰۳

۱

تن دادم او را جان شدم جان دادمش جانان شدم

آنکو بگنجد در جهان از دولت عشق آن شدم

۲

کردم سفر از آب و گل تا ملک جان اقلیم دل

از تن بجان می تاختم تا از نظر پنهان شدم

۳

دیدم جهانرا سربسر چیدم ثمر از هر شجر

گشتم گدای دربدر تا عاقبت سلطان شدم

۴

در جادهای مشتبه هر سالکی را رهبری

در شاه راه معرفت من پیرو قرآن شدم

۵

تن در بلا بگداختم تا کار جانرا ساختم

از آب و گل پرداختم از پای تا سر جان شدم

۶

مأوای دلدارست دل کی جای اغیار است دل

دارم بدو این خانه را بر درگهش دربان شدم

۷

رفتم بملک آگهی دیدم بدیها را بهی

خود را ز خود کردم تهی جسم جهانرا جان شدم

۸

خود را ز خود انداختم از خود بحق پرداختم

سر در ره او باختم سردار سربازان شدم

۹

یاران در هستی زدند من قبله کردم نیستی

هر کس ز عقل آباد شد من از جنون عمران شدم

۱۰

زاهد بزهد آورد رو عابد عبادت کرد خو

شد آنچه شاید غیر من من آنچه باید آن شدم

۱۱

بودم ز مهرش ذرهٔ بودم ز بحرش قطرهٔ

خورشید بس تابان شدم دریای بی‌پایان شدم

۱۲

ای فیض بس بالادوی لاف ازمنی تا کی زنی

دعوای بیمعنی کنی من این شدم من آن شدم

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
محمد سالمی
۱۳۹۷/۰۷/۱۷ - ۰۵:۴۱:۲۶
سلام. به نظر حقیر مصرع دوم از بیت اول باید "نگنجد" باشد:تن دادم او را جان شدم جان دادمش جانان شدمآنکو نگنجد در جهان از دولت عشق آن شدم
user_image
محمد سالمی
۱۳۹۹/۱۰/۲۹ - ۱۳:۱۵:۰۴
شعری بی نهایت زیباست که فیض کاشانی در مذمّت خودپرستی و در تمجید و ستایش فنا شدن و نیستی و خالی شدن از منیّت و تهی کردن روح خود از خودی و خودپرستی سروده است.خدایش رحمت کناد. روح والایش غرق شادی و رحمت الهی باد...
user_image
عطا
۱۴۰۰/۰۵/۱۷ - ۱۳:۴۲:۵۳
ظاهرا مصرع دوم از بیت ششم «دادم» صحیح است نه «دارم»: مأوای دلدارست دل، کی جای اغیار است دل؟ دادم بدو این خانه را بر درگهش دربان شدم