
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۶۱۷
۱
من واله جمال فروزان یک کسم
آشفتهٔ دو زلف پریشان یک کسم
۲
سامان مرا یکی و سر من یکی بود
سودا یکی و بیسر و سامان یک کسم
۳
هر جا بهر که روی کنم سوی او بود
بینای یک جمالم و حیران یک کسم
۴
جمعیتم ز جمع کمالات یک کس است
شیدای یک جمیل و پریشان یک کسم
۵
تیغ ار کشد بقصد سرم بسملش شوم
در مذبح محبت قربان یک کسم
۶
مشرک نیم پرستش باطل نمیکنم
حق بین و حق پرست بفرمان یک کسم
۷
از هر خسی قبول عطائی نمیکنم
مستغرق مواهب احسان یک کسم
۸
چون گربگان بسفرهٔ هر کس نمیروم
همچون شتر نواله خور خوان یک کسم
نظرات